دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

جاجتِ مطرب و مِی نیست؛ تو برقع بگشا.

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ب.ظ

امروز حوالی غروب نور کمتر می‌شد و حال من هم وخیم‌تر. همان‌وقت‌ها بود که آن خانمی که مثل فرشته‌ی نجات چند روز پیش مطمئنم کرده بود به رفتن، به پیام راجع به بن‌بستی که در عالم عاشقی گرفتارش شده‌ام پاسخ داد. گفت که زمان رفتن خودش یک نفر بوده که او را خیلی دوست داشته، و امید داشته که این خانم بعد از رفتنش او را هم دعوت کند. اما این خانم معتقد بود که بدون هیچ پشتیبانی برای رفتن زحمت کشیده و حاضر نبوده کسی را به این راحتی به آن رفاه برساند. گفتم آن‌چه تو تجربه کرده‌ای برعکس مسئله‌ی من است. بعد راهی جلوی پایم گذاشت که از وجودش بی‌خبر بودم. در واقع قانونی وجود دارد در آن کشور که اجازه می‌دهد من و الف همین رابطه را برداریم ببریم آن‌جا؛ با مقادیری زحمت برای هر دو نفرمان. این باریکه‌ی نور چنان حالم را خوش کرد که دوست داشتم تا منزل الف بدوم و بغلش کنم و این که راهی پیدا شده که از انتخاب بین تداوم رابطه و مهاجرت خلاص شویم را جشن بگیریم. البته که نرفتم. تصمیم گرفته‌ایم من تا حد امکان آن‌جا نروم و خود الف هر زمان که برایش مناسب باشد بیاید اینجا. پس مزاحمش نشدم. چند ساعتی در وبسایت قوانین مهاجرتی مقصد جست‌وجو کردم و تا حدی مطمئن شدم که می‌توانیم شرایطش را جور کنیم. هنوز منتظریم آن خانم فرشته‌ی نجات هم از دوستش که تجربه‌ی استفاده از این قوانین را داشته پرس‌وجو کند و بعد از آن دست من و دامنِ آن سروِ بلند.


پی‌نوشت: اسم آن فرشته، دریاست. از دوستش پرس‌وجو کرده بود و نتیجه این که بله، شدنی‌ست.

  • ۰۰/۰۷/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی