دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را.

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ق.ظ

حالم خیلی بده. خیلی زیاد بد. نمیدونم اگه با الف آشنا نشده بودم حالا حالم کمتر بد بود یا نه. دیشب صحبت مفصلی کردیم راجع به تصمیم من برای مهاجرت و همراهی [نکردن] او. مطمئنم که تا کمتر از یک سال دیگه از او جدا میشم و همین حالا هم به قدر کافی او رو نمی‌بینم. احساس مرگ می‌کنم. تمام چیزی که می‌بینم یک جداییِ بی‌دلیل و اجتناب‌ناپذیره. صبح برای کلاس بیدار شدم اما دیگه خوابم نبرد. دراز کشیده بودم اما آگاهی به بیچارگیم خواب به چشمم نمیاورد. دل و روده‌م شروع کرد به پیچیدن. هیچ انگیزه‌ای برای هیچ کاری ندارم. بارها به ذهنم رسید که برم خانه‌ی پدری. اون‌جا کمتر آدم به‌دردنخوری به نظر می‌رسم. اینجا با وجود بی‌فایده‌ام همه‌ی منابع رو تلف می‌کنم. اما اگه برم همین ملاقات‌های هر از گاهی رو هم از دست می‌دم. اون‌جا هم بی‌قرار می‌شم. حالم بده.

  • ۰۰/۰۷/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی