دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

هنوز با همه دردم امید درمان است.

جمعه, ۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۱۶ ب.ظ
یکی از مشکل‍ات زندگی این است که همیشه باید دلیلی برای ادامه دادنش جور کنی. مثل لوکوموتیوی که مدام باید زغال‌سنگ به خورد کوره‌اش بدهی تا از حرکت باز نایستد. اگر ایستاد، دیگر به حرکت درآوردن مجددش مصیبت است. لوکوموتیو من در آستانه‌ی ایستادن است، من متوجهش هستم و به هر دری زده‌ام و می‌زنم که کار از دست نرود.
دیشب الف پیش من بود. شب تصمیم گرفتیم بیاییم خانه‌شان تا با دو دوست دیگر بنوشیم. زیاد نوشیدم و دو پک چیزکی هم کشیدم. سرم گیج می‌رفت، دلم می‌خواست دراز بکشم تا کمی ثبات پیدا کنم. آخر شب که آمدیم دراز کشیدیم در اتاق الف تازه اول ماجرا بود. در مستی از نو عاشقش می‌شوم. صحبتی هم کردیم. شب نخوابیدم، بی‌هوش شدم. تا ظهر که بال‍اخره از تخت بیرون آمدیم، بارها بیدار می‌شدیم، مرا می‌بوسید و محکم‌تر بغلم می‌کرد و دوباره می‌خوابیدیم. بیدار که شدیم می‌دانستم دیشب آخر شب اتفاقات جالبی افتاد اما درست یادم نمی‌آمد. فقط یکی دو تصویر بود. الف برایم تعریف کرد که چه صحبتی کرده بودیم.
نشسته‌ام در اتاق خوابش این را می‌نویسم. خودش پشت کامپیوترش نشسته، گاهی صدای موسش را می‌شنوم. سرگرمی‌ای جز یک سری متن شناختی و دو کتاب ندارم این‌جا.
  • ۰۰/۰۶/۰۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی