دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

ظهر روز دوم بازپروری؛ گفتی کاش نمی‌شناختمت.

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۴۷ ب.ظ

به هر دری میزنم برای عوض کردن این وضعیت. دقایق متوالی می‌نویسم، به سر و شکل پیام‌ها ور می‌روم، بهشتِ جواب گرفتن را تصور می‌کنم و می‌فرستم. فکرم اصلاً با کار درگیر نمی‌شود. هیچ میلی به اهمیت دادن به این محیط و اشخاص ندارم، شاید خودِ کد آخرین چیزی‌ست که از چشمم میفتد. تابلوی یک سال نقاشی کردنم روی بوم نیمه‌کاره‌ی دیگران است انگار. بی‌بند گوش می‌کنم و یاد سال‌های نوجوانی‌ام زنده می‌شود. لحظاتی در ذهنم فکرِ الف را مزه‌مزه می‌کنم. حالم آن‌قدر ناپایدار است که شک دارم هر فکری راجع به او بکنم پشیمانم نکند. حس که دیگر پیدایش نیست. کار به جایی رسیده که عقل زور می‌زند کنترل همه‌چیز را به دست خودش برگرداند که همان هم ناکام است. هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته‌ام. اعتماد به نفسش را ندارم. شکسته‌ام. تا عمق جانم شکسته‌ام.

  • ۰۰/۰۴/۲۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی