دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

سه تماشاگر اعدام آفتابیم

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۵ ب.ظ
لیوان لاجوردی از آب‌لیموی ترش و رقیق و سرد، نیمه‌پر است؛ آن را بین دو دستم روی میز می‌گذارم، درست زیر چانه‌ام. مایع درون لیوان نوسان می‌کند؛ سرم را پایین می‌آورم، نگاه می‌کنم، گردی صورتم را می‌بینم که سراسیمه در گردی لیوان حرکت می‌کند. تصویر آشنایی‌ست از من برای من. درون من خودی هست که بی‌تابانه خودش را به این در و آن در می‌زند، درد دارد، فریاد می‌زند اما صدای فریاد خودش را نمی‌شنود، کلمات را پرت می‌کند به سمت دیوار، کلمات بی‌صدا به دیوار می‌خورند و روی زمین میفتند. آن‌قدر درد می‌کشد و فریاد می‌کشد تا کرخت شود؛ کرخت که شد میفتد یک گوشه، تکیه می‌زند به دیوار و پاهایش را با ناامیدی روزی زمین دراز می‌کند و خیره می‌شود... با صورتی بی‌روح خیره می‌شود به زمین زیر پاهایش. کرخت که باشی، انگار زمان می‌ایستد. تو که از حرکت بمانی، فکر تو که از حرکت خالی شود، همه‌چیز می‌ایستد. نوعی عزاداری در سکوت اتفاق می‌افتد. داغ اسماعیل، تازه می‌شود. عزای جنون جان‌سوز اسماعیل برای چندمین بار نازل می‌شود، تا اسماعیل دیگری ظهور کند؛ تا اسماعیل، از نو ظهور کند.
 دل‌گرمی ابلهانه‌ی عده‌ای که همواره مورد ظلم واقع شده‌اند، انتقام و مجازات موعود است؛ برای ساده‌دل‌ترین آن‌ها، همه‌ی امید و آرزویی که تحمل مصیبتی ریشه‌گرفته از نیرویی هم‌سطح خودشان را هموارتر می‌کند، تمام شدن مهلت آن نیروست. من هم استثنا نیستم؛ باید انتخاب کنم که امید و آرزویم چه باشد. اسماعیل نوسان بین آزادگی و موردظلم‌واقع‌شدن من است. اسماعیل حلول ناامیدی در فریادهای بی‌صداست.
یک بار دیگر تو را کشتند، اسماعیل. من بار دیگر به عزای کشته‌شدن تو نشسته‌ام؛‌ کرخت، تکیه‌زده به دیوار، خیره...


هین مرا بگذار ای بگزیده‌دار، تا رسن‌بازی کنم منصوروار
مسجدا گر کربلای من شوی، قبله‌ی حاجت‌روای من شوی.
عاشق‌ام من کشته‌ی قربانِ لا؛ جانِ من نوبتگهِ طبلِ بلا
من چو اسماعیلیان‌ام بی‌حذر، بل چو اسماعیل آزاد ام ز سر

[ پسرک‌جان خوب می‌دونه از چی حرف می‌زنم. توی سرش پر از فهم و شعوره.]
  • ۹۷/۰۳/۲۸

نظرات (۱)

  • عرفان پاپری دیانت
  • هین مرا بگذار ای بگزیده‌دار
    تا رسن‌بازی کنم منصوروار
    مسجدا گر کربلای من شوی،
    قبله‌ی حاجت‌روای من شوی.
    عاشق‌ام من کشته‌ی قربانِ لا
    جانِ من نوبتگهِ طبلِ بلا
    من چو اسماعیلیان‌ام بی‌حذر
    بل چو اسماعیل آزاد ام ز سر
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی