دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

یک‌بارگی افتاد کل‍اه خِرد از سر

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۵۷ ق.ظ

به خاطر نمی‌آورم از کِی و چطور محبت دیدن این قدر برایم مسئله شد. با جدایی از خانواده، شکل محبت هم تغییر کرد. منظورم از جدایی، دور شدن به هر معنی است؛ مسئله‌ی محبت هر چه که هست، از همان موقع شروع شده است. سال‌ها سعی کردم انزوا و بی‌نیازی خودم از ترحم دیگری را یاد بگیرم. برای خودم تصویری از خود آرمانی‌ام ترسیم می‌کردم که از دردسر در امان بود.

امشب که این حرف را می‌زنم، به خیال خودم مدتی‌ست که آن تصاویر آرمانی را تسلیم کرده‌ام؛ بنده‌ی دٙم شده‌ام. حال‍ا این مطلب را که می‌نویسم، گونه‌ام روی بالشم است و این بوی شیرین حل شده در بالش، محبت را در ذهنم مرور می‌کند؛ مثل یک مسکّن آنی، دلم را آرام می‌کند. من مطلع‌ام که در بطن این محبت، هیچ رشته‌ی اتصالی نیست؛ به ساز و کار محبت کردن و محبت دیدن از این جنس، آگاهم. تلخی‌اش دلم را به هم می‌زند. اما هنوز مسکّنی است که ساکتم می‌کند. حتی قصد سبک و سنگین کردن ندارم؛ هست، آن‌چه که هست. دیگر خودم را مجبور نمی‌کنم که راجع به هر فکر، عمل یا احساس، توضیحی بدهم، و این از موضوع توصیف کردن جداست. همواره می‌توانم زشتی‌ها و زیبایی‌های یک تصویر، رویداد یا حس را روایت کنم، فارغ از این که آن یک حقیقت است، معطوف به وجود مسئول من.

امشب با علم به اتفاقی که در من افتاده است، گشتم در غزلیات حافظ که پیدا کنم آن شکل صحیح بیان‌شده‌اش را و خواندم «اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن؛ شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند».

  • ۹۷/۱۰/۱۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی