دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

چه پیوندی؟ چه پیمانی؟ کرک‌جان!

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۲۱ ق.ظ

Even when I'm fallin' back, you'd still believe I tried. این جمله، همین یک جمله، اتفاق شب پیش را به تمامی بازگو می‌کند. که چه‌طور یکه  و آرام نشسته‌بود در تراس، به هیچ خیره شده‌بود و سیگار می‌کشید. پتو را از دورش باز کردم تا در بغلش جا بگیرم. پاکت سیگار خودم را به دستم داد و تا یک نخ بیرون می‌کشیدم -که گمان می‌کنم تنها نخ باقی‌مانده هم بود، فندکش را جلو آورد. آرام بود؛ مبهوت آرامشی بود که هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌توانست از او سلبش کند. Ending را که از گوشی‌اش پخش می‌شد، هردو با همه‌ی وجودمان می‌بلعیدیم. اما فقط یک جمله را همراه آن زمزمه کرد؛ you'd still believe I tried. دردم گرفت. چیزی از گذشته‌اش نمی‌دانستم، و با شنیدن این جمله از زبانش، با آن لحن، درد کشیدم. سرم را برگرداندم زیر چانه‌اش. نفسم را در شانه‌ی محکم لخت سرمازده‌اش دمیدم. او تنها نبود. من هم تنها نبودم. گویی باید این مطلب را مدام به هم یادآوری می‌کردیم.

چه‌قدر دلم می‌خواست از زبانش قصه‌ای بشنوم. یا کاش فقط کلمات محض صادر می‌کرد؛ در خدمت شنیده‌شدن صدای دلنشینش. بگذار محرومان از بلای شاعرانگی، به ساده‌لوحی‌ام بخندند. تا صبح خوابم نبرد. حضورش معنا داشت. دوست داشتم با احترام بنشینم کنجی و تماشایش کنم. انگار که قرار است صبح، دست‌بسته اما مطیع، به قربانگاه برده‌شود؛ باید با وقار می‌نشستم و با چهره‌ای بی‌حالت، آخرین اعتراف‌هایش را می‌شنیدم. اما خوابالود بود، کودک‌وار و شیرین. حتی به ساعت نگاه نمی‌کردم. هیچ تصوری از گذر زمان نداشتم. در وجود دیگری به تصویر در آمده بودم؛ در یک غربت بی‌بازگشت. حتی او هم دیگر نبود. غربت، کارش را خوب بلد است.

  • ۹۷/۱۰/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی