دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

برهوت، زهرمارِ مطلق

يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ق.ظ
بعد از مدتی سر و کله زدن با پازل نیمه‌کاره‌ام، نور خانه را کم کردم، چای ریختم، پاکت سیگار و فندک را دستم گرفتم و رفتم در تراس نشستم. وقتی تمینو داستان پسری را که احساس می‌کند چیزی بیشتر از یک ماشین نیست می‌خواند، با گلوی من می‌خواند؛ از طریق گلوی بغض‌نگرفته‌ی من تک‌تک کلمات را با حسرت ادا می‌کند؛ حسرتی که بعد از سال‌ها جستجو پی چیزی و نیافتنش، در من ریشه دوانده‌است و جزئی از وجود ماشینی‌ام شده‌است.
من یک زمان، سال‌ها، کسی را بسیار دوست داشتم؛ نوعی علاقه‌ی جنون‌آمیز که انواع احساس را در من می‌جوشاند. زمانی، سال‌ها، من خودم را با همه‌ی آن حس‌ها شناختم و درک کردم. کرخت شدنم هم از همان سال‌ها شروع شد. حفره‌ای ازلی در من وجود دارد که تا یادم می‌آید، با همه‌ی حواس مراقب بوده‌ام درونش نیفتم. احساسی که تجربه می‌کردم، این حفره را نشانه رفته‌بود. به خودم اطمینان می‌دادم که این تنها استثناست، حتی به افتادن در حفره هم می‌ارزد. اما ته‌توی ذهنم در کتم نمی‌رفت که حفره را برای حتی یک نفر باز نگه دارم. یک شب در خواب زنی میان‌سال را از پشت سرش دیدم که در یک پالتوی بلند و چمدانی کنار پایش، نیمه‌شب وسط یک خیابان بی‌انتها ایستاده است و با همه‌ی وجودش چشم به راه است. آن زن، سرنوشت منحوس من بود که از آن می‌ترسیدم و هم‌زمان در همان ۱۷سالگی بنای خودش را گذاشته‌بود، و چه استوار قد علم کرد.
« آدمی‌زاد خیکِ ماست نیست». این سال‌ها، خودم را به سمت تنهایی بیشتر رانده‌ام. امشب که فکرش را کردم، متوجه شدم که همه‌ی این مدت به سمت همان سرنوشت منحوس در حرکت بوده‌ام، و گویی کافی‌ام نیست؛ هنوز مایلم تنها‌تر بشوم و رام‌تر. حالا که با تنهایی‌ام خو گرفته‌ام، می‌خواهم هرچه‌قدر می‌توانم شدیدتر تجربه‌اش کنم؛ خودم را تبعید کنم. بیشتر بشناسم و نخواهم. بیشتر بشنوم و نگویم. بیشتر نوازش کنم و ببوسم و از طریق چشمان بی‌حالم به چشمان باز یا بسته‌ی کسی زل بزنم؛ چیزی در من نمی‌جوشد. جسورانه‌ترین اعمال هم مرا آن‌طور که که کسی لایق است، برنمی‌انگیزد. گاهی تصور می‌کنم در رویایی طولانی‌مدتم و جز من، هیچ‌کس و هیچ‌چیز واقعیت ندارد. گویی می‌توانم هر بلایی سر هر کسی بیاورم و به کسی آسیبی نرسد. یا می‌توانم خودم را هرطور میلم بکشد شکل بدهم و هیچ‌کس طلبکارم نشود.

  • ۹۷/۰۷/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی